آیلینآیلین، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

هستی من

تار نواختن دخملی

دیروز خونه عزیزجون بودیم دخملی که از دست امیر پسر عمه اش روز خوشی ندید یا کتکش می زد یا اسباب بازیهاشو از دستش میگرفت یا هلش می داد یا یه جاییشو گاز می گرفت البته با اون همه احتیاطهایی که می کردیم و فقط تو بغلم بودبگذریم دیروز بابایی داشت کمانچه می زد که عمو سعید هم گفت منم برم تارموبیارم تا باهم  یه اهنگیرو تمرین کنیم تا تولد دخملی اونو بزنیم دخملی هم تا اون موقع تارو دست عمو سعید ندیده بود وقتی دید اون هم مثل باباش یه چیزی رو می زنه کنجکاو شد رفت سراغ تار عمو سعید عمو سعید هم تارو داد دست ایلین کوچولو تا با اون بازی کنه اگه خوشش اومد وقتی سه چهار سالش شد بذاریم کلاس تار ،ولی دخملی فقط به کمانچه بابایی علاقه دار...
26 فروردين 1391

درست کردن زنبورک های دخملی

دیروز داشتم زنبورک های دخملی رو درست میکردم  بعد از اینکه یکیشو درست کردم چشم دخملی بهش افتاد  و خواست باهاش بازی کنه ،از پولک که استفاده کرده بودم خیلی می درخشید ایلینم به چیزهای براق خیلی علاقه داره مثل خاله پرینازش اخرش به مامانجونی گفتم یه ساعتی سرشو مشغول کن تا من اینارو درست کنم بعدا ببینم چیکار میکنیم مامانجونی هم چادر سرش کرد و دخملیرو می خواست ببره خونه همسایه دخملی هم هر وقت می بینه یکی داره میره بیرون از بغلش به بغل دیگه ای نمیره مامان جونی هم که بغل کرده بود به بغل من نمیومد البته قبل از رفتنشو فقط می خواست بغلم بیاد ،دستهای منم که چسبی بود نمی تونستم بغلش کنم حدود یه ساعتی رفتند تا تونستم اونارو در...
26 فروردين 1391

خداوندا

      اي خداي من.اي آفريدگار من .اي همه ي هستيم بر من اين نعمت را ارزاني دار كه:       بيشتر در پي تسلا دادن باشم تا تسلي يافتن       بيشتر در پي فهميدن باشم تا فهميده شدن        بيشتر پي دوست داشتن باشم تا دوست داشته شدن                                          زيرا در بخشيدن است كه مي يابيم       &n...
24 فروردين 1391

خدایا

خدايا ، به هر که دوست مي داري بياموز که عشق از زندگي کردن بهتر است ، و به هر که دوست تر مي داري ، بچشان که دوست داشتن از عشق برتر! خدايا ، به من زيستني عطا کن ، که لحظه ي مرگ ، بر بي ثمري لحظه اي که براي زيستن گذشته است ، حسرت نخورم . و مردني عطا کن ، که بر بيهودگي اش ، سوگوار نباشم. بگذار تا آن را من ، خود انتخاب کنم ، امّا آن چنان که تو دوست داري . " چگونه زيستن " را تو به من بياموز ، " چگونه مردن " را خود خواهم آموخت ! ...
24 فروردين 1391

خط خط کردن کاغذ توسط دخمل خوشمل

دخملی خودکاری رو از کمد دایی ناصر پیدا کرده بود ،روی میز هم چندورق کاغذ بود رفت کاغذو ار زوی میز گذاشت پایین و شروع به خط خط کردن کاغذ کرد البته چون نوک خودکارو در اورده بودم تا به چشمش نزنه دید نمی نویسه شروع کرد به صدا دراوردن اااااااااااا به زبون ما میگه اخه بابایی ومامانی با خودکار رو کاغذ می نویسند پس چرا مال من نمی نویسه نمی دونم دخملی از کجا میدونه که کاغذو اینجوری خط خطی میکن نازگلم  برای خودش شیطون شده ...
24 فروردين 1391

حموم رفتن دخملی

دیروز عصری دخملی بردم حموم ،چهارشنبه ها همیشه بابایی شیفته ماهم خونه مامان جونی بودیم یه لحظه به سرم زد برم دوش بگیرم بعد ازیه ربعی به مامان جونی گفتم دخملی رو هم بیار چند وقته من حمومش نکرده بودم همیشه مامان جونی زحمتشو میکشه اونجا با اردکات بازی میکردی تو وانت نشسته بودی با اون چشمهای خوشملت به اینور و اونور نگاه میکردی من هم هر از گاهی اب روت می پاشیدمو باهات بازی میکردم یه ساعتی و نیمی توحموم بودیم اخرش مامان جونی گفت چه خبره پس چی شد چرا درنمیاین گفتم مگه ساعت چنده گفت 9 نمی دونم چطوری لباسمونو پوشیدیمو از حموم دراومدیم اخه بابایی ساعت 10:30 خونه میومد ما تااون موقع شام هم نخورده بودیم بعد از شام رفتیم خونمون ،از او...
24 فروردين 1391

به کرسی نشوندن حرف دخملی

دیشب داشتم پوشکتو عوض میکردم که یهویی دستمال مرطوبو دیدی و باهاش بازی میکردی که من یه لحظه برگشتم دیدم تمام دستمالهارو بیرون کشیدیو و باز هم میکشی از دستت گرفتم شروع به داد و بیداد کردی به دستت جغجغه تو می دادم تا از فکرش دربیای ولی نازگلی فقط اونو می خواست بالاخره یکیشو جدا کردمو بهت دادم بعداز اینکه بهت دادم اصلا باهاش بازی نکردی انداختی طرفی وبا عروسکات مشغول شدی دخترم خیلی شیطون شده فقط می خواد حرفشو به کرسی بشونه
23 فروردين 1391

میز تلویزیون

ایلین خانوم به تلویزیون ومیزش خیلی علاقه داره تازگی ها سرگرمیش شده فقط سی دی و ماهواره رو از جاش کشیدنو و انداختن یا ضربه زدن به تلویزیون یا وسایلی روکه اونجا گذاشتمو زمین انداختن و بعضیشو شکوندن خیلی بلا شده ولی باز با این همه شیطنتهاش خیلی دوسش دارم این هم از عکساش ...
23 فروردين 1391

شیرینکاری دخملی

دیروز موقع برگشت از سرکار دیدم خاله ها خونه مامان جونی هستند دخملی داره باهاشون بازی میکنه من که دید خوشحال شد و طرفم اومد منم دخملیرو بغل کردم از لوپاش بوسیدم قربون صدقه اش رفتم دیروز که برنامه ریزی کرده بودم زنبورکهای دخملیرو درست کنم پیش اونا نشد مجبور شدم گلهای کاغذیشو درست کنم که حدودا ٦ تایی درست کردم   حالا از شیرینکاریهای ایلین خانوم بگم :   دختر خاله فاطمه لحاف و بالش نازگلمو برداشته بود تا اینازو بخوابونه که دخملی نمیذاشت و میگفت من من یعنی این بالش و لحافا مال منه اصلا اجازه نمی داد منم با عروسکاش سرگرمش کردم تا از یادش بره ولی بعد ازاینکه ایناز خوابید دختر خاله هم اینازو روی مبل انداخت،رو...
23 فروردين 1391

م مثل مادر

امروز خاله پریناز فیلم م مثل مادرو برام تعریف کرد و اهنگشو برام گذاشت حالم دگرگون شد اهنگشو پیدا کردم برای دخملی گذاشتم .خیلی دوست دارم   م مثل مادر   کاشکي ميشد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم چقد مث بچگيام لالايياتو دوست دارم سادگياتو دوست دارم ، خستگياتو دوست دارم چادرنمازو زير لب خدا خدا تو دوست دارم کاشکي رو طاقچه دلت آينه و شمعدون مي شدم تو دشت ابري چشات يه قطره بارون مي شدم کاشکي ميشد يه دشت گل برات لالايي بخونم يه آسمون نرگس و ياس تو باغ دستات بشونم بخواب که مي خوام تو چشات ستاره هامو بشمرم پيشم بمون که تا ابد دنيارو با تو دوست دارم دنيا اگه خوب ، اگه بد با تو برام ديدنيه باغ گ...
23 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد